از بس عادت کردیم همیشه از زائر این سؤال بیخود را بپرسیم؛ "دستت به ضریح رسید؟ توانستی ضریح را ببوسی؟" رفته رفته خیلیها هدف اول و آخر زیارت را در همین دیدند که جواب آبرومندی برای این سؤال داشته باشند! می روند خودشان را به هر زوری که شده به ضریح می رسانند تا اگر کسی از آنها پرسید، که صد البته خواهد پرسید، با افتخار بگویند: بله دستم رسید و بوسیدم ضریح را. کاش این سؤال بیخود باب نمی شد، و خیلیها را به اشتباه نمی انداخت که: هر زورش بیش اجرش بیشتر! هر که قدّش بیش قربش بيشتر! گرفتن ضریح و بوسیدن آن خوب است بدون شک، اصلا هم جالب نیست دور و بر ضریح خالی باشد، بحث فشار و آزار و اذیت زائر هم نیست که هر که آن وسط رفته، پیه له شدن را به خود مالیده و رفته! مسئله این است که قیمت زیارت، بسته به وصل شدن دست به ضریح نیست، به وصل شدن سیم دل به امام است. امامان ما کریمند و بزرگوار، دلشان نمی آید حال زائر را بگیرند و با حال گرفته راهیش کنند. اگر زائری هدف اول و آخرش گرفتن ضریح باشد و بس، دستش را می گیرند و به ضریح می چسبانند تا دلش نگیرد. اما اگر این زائر به حرم آمد تا با امام ارتباط بگیرد و سیم دلش وصل شود، باز نمی گذارند دلش بگیرد و ناکام برگردد. اگر کلاسش بالا رفت و خواست صدای امام را بشنود، با او حرف می زنند. و اگر به جایی رسید که تا امام را نبیند زیارت به دلش نمی چسبد و احساس می کند امام با او قهر کرده، خود را به او نشان می دهند. هر چه زائر بتواند با امام رابطهٔ عمیقتری بگیرد و دربارهٔ خواسته های ریشه ای تر و مهمتر و عالی تر با امام گفتگو کند، زیارت بهتری داشته است. دست کشیدن به ضریح و بوسیدنش هم آنقدرها هم که فکر می کنیم مهم نیست؛ شد شد نشد نشد. اگر ما بعد از زیارت از همدیگر سؤال می کردیم: "سیمت وصل شد؟" اوضاعمان خیلی بهتر بود.
دارم به این فکر می کنم که لابد در روز قیامت که مو را از ماست می کشند و همه را خیلی خیلی دقیق وزن کشی می کنند، میزان انقلابی بودن هر یک از ما را هم قاعدتا می سنجند. و حتما به این هم خواهند رسید که چقدر امام را می شناختی؟! و با اندیشه هایش چقدر آشنایی؟! آیا وصیت نامه اش را خوانده ای؟! پیامهای آتشین و بی نظیر آخر عمر امام را خواندی؟! منشور تش را چطور؟! پیامش به مناسبت قطع نامه 598 را چی؟! سخنرانی های رهبرت امام ای را چه؟! آنها را هم گوش نمی کردی و نمی خواندی؟! بیانیه گام دوم انقلاب را که حتما خواندی! آن را هم نخواندی؟!
اگر روز قیامت همین است که قرآن می گوید، که ذره ای کار خوب یا کار بد در آن روز دیده می شود، پس میزان قدرشناسی ما از این دو امام انقلاب هم قطعا دیده و سنجیده خواهد شد. البته عیار ولایتمداری آنقدر بالاست که به این راحتیها کسی نمره کامل نخواهد گرفت. حتی حاج قاسم و سید حسن! که اسوه و قله ولایتمداری اند. این دو بزرگوار هم بعید نیست در روز قیامت آرزو کنند کاش فلان جا فلان کار را می کردند تا امتیاز ولایتمداریشان بیشتر باشد! ولایتمداری این چنین است. ولی بدبختی این است که ما در همین گامهای نخستش هم ماندیم.
سلام دوست خوبم!
پیشنهادی برایت دارم. اگر پسندیدی و شرایطش را داشتی انجام بده.
بیانیه #گام_دوم_انقلاب را در یک جای خوبی در حرم امام رضا (ع) که روبروی ضریح یا گنبد باشد، مطالعه کن.
با امام رضا بخوانش! هر از گاهی به امام نگاه کن. فرازهای بیانیه را با احساس بخوان. و هر جا که آقا نوید آینده خوب را می دهد، به امام رضا بگو من میخواهم در این آینده نقش داشته باشم. هر جا آقا توصیه ای به جوانان کرد، بگو یا امام رضا جان! کمکم کن توصیه های آقا را عالی انجام بدهم.
در کنار امام رضا (ع) همراه با خواندن این بیانیه یک ساعت آرزوهای بلند بلند کن و اشک بریز و گریه کن.
خواهی دید امام رضا چقدر از کارت خوشش خواهد آمد و چقدر تحویلت خواهد گرفت.
این نامه را که بخوانی، احساس خواهی کرد قدرت و علم و مهارت و تقوا و صفای دل و توفیق بیشتری نیاز داری تا در تراز جوانی که رهبرمان می خواهد ظاهر شوی.
بگذار دلت از کمبود و کاستیها و کوتاهیهایت بگیرد، آنگاه نزد امام رضا آنقدر گریه کن و از دست خودت شکایت کن تا عنایت ویژه ای به تو کند و تو را وارد گام دوم زندگی ات کند که ان شاء الله یک زندگی پر شور و بسیار انقلابی با بهره های علمی و معنوی فراوان باشد.
ترسها و نگرانیهایت را هم پای بیانیه آقا و به مناسبت فرازهایش، با امام رضا مطرح کن. نگرانی از انحراف، روزمرگی، بیکاری، فساد و خیلی چیزهای دیگر.
بگو آقا جان! توقع دارم تا از سفر برگشتم، مقدمات تحولِ رو به جلو در زندگی ام فراهم شود.
به امید خدا ان شاء الله با این کار یک زیارت ماندگار و به شدت معنوی و پر اشک با آثاری بلند و عمیق و ماندگار نصیبت شود.
منِ بدبختِ بیچارهٔ خاک بر سرِ در به درِ بی همه چیز را هم فراموش نکن. در این کار قشنگ به یادم باش و تک خوری نکن. شاید به برکت دعایت دست مرا هم گرفتند.
این زیارت ویژهٔ انقلابی را وقتی انجام بده که هیچ کس منتظر و آویزانت نباشد. صبح زود یا نصف شب که رفقایت خوابند وقت مناسبی است. ثواب این زیارت ویژه را هم به روح امام خمینی و شهدا هدیه کن. حتما هم با غسل این زیارت را انجام بده. از خدا و امام رضا کمک بگیر و به خستگی زود هنگام هم توجه نکن که کاذب است.
ان شاء الله به سلامت و با دست پر برگردی برادر!
12 اسفند 1397
گفت: بالأخره بعد از 12 جلسه آموزش عملی رانندگی نوبت امتحان شهری ام فرا رسید. همه امتحانهای کتبی قبلی را یک ضرب قبول شده بودم و خیلی امید داشتم امتحان شهری را هم یک ضرب قبول بشوم. همه می گفتند مأمورینی که امتحان می گیرند سختگیرند و سر چیزهای خیلی جزئی هنرجوها را رد می کنند.
روز امتحان وقتی نوبتم شد، با دلی کمی تا قسمتی مضطرب پشت فرمان نشستم، ولی خودم را آرام نشان دادم. کمربند را بستم و صندلی و آیینه جلو را تنظیم کردم و بعد از اجازه گرفتن، ترمز دستی را پایین کشیدم و حرکت کردم
تا حرکت کردم، به من گفت: بدون راهنما حرکت کردی و به آیینه نگاه نکردی! خیلی ناراحت شدم آخر چرا همچین چیزی که خیلی نیاز به مهارت هم ندارد باید یادم می رفت تا الکی امتیاز منفی بگیرم؟! امان از حواس پرتی. ولی یادم رفته بود و دیگر نمی شد زمان را برگرداند.
بعد از چند ثانیه به من گفت: کنار این ماشین پارک دوبل بزن! سعی کردم دقیق و سریع پارک دوبل بزنم و تسلطم را نشانش بدهم. حتی یکی از دو جوانی که عقب نشسته بودند گفت: عجب خوشگل پارک کرد؟! ولی نمی دانم چه شد که یک ثانیه دیر ترمز کردم و همان باعث شد که سپر ماشین به سمت خیابان کج شود! سر همان ثانیه هم مأمور راهنمایی ردم کرد و نوشت: عدم تسلط به پارک دوبل. تازه مقرر کرد که دو ساعت تمرین عملی هم داشته باشم و. خلاصه حالم گرفته شد بدجور! با لبخندی مصنوعی و قیافه ای که به زور کنترلش کرده بودم تا از ناراحتی و دلگرفتگی ام چیزی درز ندهد، به دفتر آموزش رانندگی مراجعه کردم که همزمان دیدم جوانی با یک جعبه شیرینی شاد و قبراق وارد شد. او قبول شده بود. به جز کارکنان دفتر فقط ما آن دو نفر بودیم که همزمان کارکنان دفتر به او تبریک می گفتند و برایم برای بیست روز بعد وقت کلاس تمرین و وقت امتحان رزرو می کردند. نزدیک سی هزار تومان هم می بایست پرداخت می کردم!
هر چه سعی کردم خودم را قانع کنم که رد شدن در امتحان شهری اساسا یک اتفاق معمولی است و چندان مصیبت هولناکی نیست که بیارزد اینقدر ناراحتش باشی، فایده نداشت. دلم گرفته بود و اصلا نمی خواست باز شود.
دمدمای ظهر به خانه برگشتم و برای نماز آماده شدم. در میان نماز به این فکر کردم که راستی خدا چند بار وسط نماز، عدم تسلط بر سجده، رکوع یا قیام برایم نوشته است؟ چند بار عدم تسلط بر حضور قلب در نماز نوشته است؟ چند بار حواس پرتی فوق حد مجاز برایم نوشته؟ به این فکر کردم که هر رکعت نماز در روز قیامت، برایم میلیونها برابر گواهینامه رانندگی مهم خواهد بود. و هر علامت قرمز پای رکعتی از رکعات نمازم بسیار برایم ناگوار خواهد بود که میلیونها برابر بیشتر از ناراحتی امروز من است. راستی چگونه این همه حسرت و ناراحتی یکجا را در روز قیامت تحمل کنم؟ آنقدر غرق این افکار شدم که وسط نماز گریه ام گرفت.
دیشب با سه جوان سوری دورهمیِ شبانه ای داشتم. از همه چیز هم گفتیم و حرف زدیم و تعریف کردیم. از انقلاب و امام و آقا و دولت گرفته تا اصطلاح دیوث ی که آیت الله جوادی آملی وارد ادبیات کرد، تا قضیه محاکمه کرباسچی و ماجرای عبدالملک ریگی و سرنوشت رؤسای جمهور ایران و خیلی صحبتهای دیگر. در میان صحبت از خاطرات محاصره نبّل گفتند که چه کشیدیم و چه جور در نبود نان و غذا خودمان را سیر نگه می داشتیم. و این که یک هفته فقط بادام زمینی خوردیم تا زنده بمانیم. ولی خیلی برایم جالب بود که با حسرت حرف می زدند و این خاطرات را به عنوان یکی از شیرینترین روزهای عمرشان که از دست رفت تعریف می کردند! پرسیدم: چرا اینقدر آن روزها را دوست دارید و یادش بخیر می گویید؟ گفتند: چون خیلی به خدا نزدیک بودیم. پرسیدم: یعنی چون مرگ را نزدیک خودتان می دیدید؟ گفتند: نخیر! حس خوب دیگری بود. گفتند: اصلا اگر می خواهی گروهی را متحول کنی، باید محاصره شان کنی. آن وقت خود به خود آدم می شوند! دوست داشتم بیشتر توضیح دهند آثار روحی محاصره را، ولی نمی توانستند. فقط کمی از آثار حالاتشان گفتند. مثلا نماز اول وقت و نماز شب خیلی راحت شده بود. هیچ یک از ظواهر دنیا دیگر چشممان را نمی گرفت. هیچ اختلاف و دعوایی دیگر بین ما نبود. اینقدر برایشان شیرین بود که گفتند: بعضیها واقعا آرزو می کنند کاش محاصره نمی شکست و ما همچنان در محاصره بودیم! اینها را که می گفتند برایم سؤال شد که واقعا این انسان چه موجودی است و او چگونه لذت می برد؟! آیا واقعیت دارد که انسان فقط با نزدیک شدن به خدا احساس خوشبختی می کند؟! آیا این درست است که اگر کسی خود را نزدیک به خدا دید، دیگر هیچ یک از لذتهای دنیا برایش مهم نیست؟!
قرار هیئت هفتگی ما بود و نشسته بودیم تا سخنران محترم تشریف بیاورد. چند دقیقه بعدش آمد و یک راست روی منبر نشست. سلام و خوش و بشش را همان بالای منبر با ما کرد. بعد از بسم الله و صلوات بر محمد و آل محمد سخنرنی را شروع کرد. گفت: امشب می خواهم برایتان املا بگویم! اشکالی ندارد؟!
خواسته عجیبی بود! راستش این مدلی اش را تا حالا ندیده بودیم! گفتیم: باشد اشکالی ندارد. کمی هم خوشحال شدیم چون املای در هیئت و وسط منبر بهترین فرصت برای مسخره بازی بود.
هنوز شروع نکرده هم مسخره بازیمان شروع شد؛ «آقا تصحیح هم می کنید؟. آقا نمره هم می دید؟. آقا جایزه هم می دید؟. آقا شعر هم می گید بنویسیم؟. آقا اشکال نداره بعدش زنگ نقاشی باشه؟ آقا نظرتون چیه امروز کلا املا املا ورزش ورزش باشه؟. و از این چرت و پرتا.
گفت: گوشیهایتان را دربیاورید و هر چه می گویم بنویسید. و شروع کرد به املا گفتن: سلام عزیز دلم، چطوری قربونت برم؟ خیلی دلم برات تنگ شده. نمی دونی چقدر دوسِت دارم! همیشه به فکرتم و هر جا که میرم جای خالیتُ حس می کنم. وقتی پیشم نیستی خاطرات قشنگی که با هم داشتیم رو مرور می کنم و مهربونیهات به یادم میاد. آن وقت دلم تنگتر میشه و حتی گاهی وقتها گریه می کنم. اینجا غذاهای خوبی می خورم ولی آن نون و پنیری که با هم می خوردیم خیلی بیشتر به من می چسبید. خدا را شکر که به شدت امیدوارم چند روز دیگر ببینمت و تو را در آغوش بگیرم و لهت کنم. این امیدواری خیلی به من انرژی میده و با همین امید سختی دوری رو دارم تحمل می کنم.
استاد سخنران املا می گفت و بچه ها هرهرهر می خندیدند و مسخره بازی در می آوردند. هر از گاهی وسط املا هم یکی از بچه ها جمله عاشقانه طنزی پیشنهاد می داد و دوباره صدای انفجار خنده بچه ها بلند می شد و باز لش بازی و مسخره بازی. آقای سخنران کاملا خونسرد بود و با لبخند به املا گفتنش ادامه می داد. هیچ کاری به بچه ها نداشت فقط از آنها می خواست واقعا بنویسند. بچه ها هم مشکلی نداشتند، همزمان هم می نوشتند و هم مسخره بازی می کردند.
یکی می گفت: حاج آقا این رو برا کی بفرستیم؟ یکی می گفت: بچه ها حاج آقا هم بله! یکی می گفت: حاج آقا هواییمون کردید بریم یه دوست دختر گیر بیاریم، حیفه این نامه به این خوشگلی! یکی می گفت: حاج آقا کاش تو دبیرستان هم شما معلم ما بودید! یکی می گفت: آقا اجازه اینا دارن از رو دست ما نگاه می کنند! یکی شروع کرد به گریه کردن که آقا اجازه شارژ گوشیمون تموم شد حالا چی کار کنیم؟
کودک درون بچه ها که چه عرض کنم، کره خر درونشون هم فعال شده بود. املا که تمام شد، بچه ها گفتند: خب حالا گوشیهایمان را تحویل بدهیم که تصحیح کنید؟ حاج آقا گفت: نه لازم نیست. بگذارید در جیبتان.
بعد سخنرانی اش را شروع کرد. گفت: ببینید رفقا! اگر شما واقعا برای کسی چنین نامه ای می نوشتید، اصلا نمی خندیدید و مسخره بازی در نمی آوردید، بلکه کاملا حس می گرفتید و حتی شاید گریه هم می کردید.
اما الآن هیچ کس مد نظرتان نبود و شما نامه نمی نوشتید بلکه املا می نوشتید. و خب این رفتارتان کاملا طبیعی بود. بعد گفت: بچه ها نماز نامه است، نه املا! بی حالی ما در نماز به این خاطر است که املا می نویسیم. هر وقت توانستیم اذکار و افعال نماز را به صورت نامه در بیاوریم با نماز حال خواهیم کرد و عاشقش خواهیم شد.
بارها وقتی دلم برای یکی از رفقایم تنگ می شد، اما نمی توانستم ببینمش چون یکی از ما کار داشت، یا وقتی دلم می خواست با او غذایی بخورم اما پول نداشتم یا شرایطش جور نبود، یا می خواستم با هم به حرم، جمکران یا مزار شهدای گمنام برویم اما فرصتش جور نمی شد، یا دوست داشتم با او به دعای کمیل میرزامحمدی بروم اما خسته بودم یا بهتر می دیدم که در کنار خانواده باشم، در این شرایط خودم را با یاد بهشت آرام می کردم؛ بهشتی که در آن هر که را بخواهم ببینم، می بینم. و دلم هوای هر که را بکند او هم هوای مرا خواهد کرد و با هم دیداری دلچسب خواهیم داشت. بهشتی که در آن می توان همزمان در کنار هزار نفر بود و به تک تک آنها توجه و محبت کرد و از توجه آنها به خود برخوردار شد. مثل حرم امام رضا(ع) که هر چه شلوغ باشد، باز کسی مزاحم انس و خلوت ما با امام نخواهد بود. بهشتی که تا ابد در آن برای همدیگر وقت و اشتیاق و حوصله و توجه کافی خواهیم داشت. هیچ کسی از دیگری خسته نخواهد شد. هیچگاه دچار سوء تفاهم نخواهیم شد. حرفهایمان برای همدیگر فوق العاده شیرین خواهد بود و هیچگاه از چشم همدیگر نخواهیم افتاد و از همدیگر سیر نخواهیم شد. و تا ابد صمیمیت ما در اوج، بلکه فزاینده خواهد بود.
می بینی که چقدر آب و هوای این دنیا با روحیاتمان ناسازگار است؟! می بینی که چقدر شرایط این دنیا برای رفیق بازی ناجور است؟! انگار قسم خورده است دنیا که هر جمعی را که ببیند از هم بپاشاند؛ یکی را به دانشگاه بفرستد، یکی را به سربازی، یکی را به کار و ازدواج و یکی را به کام مرگ! تازه اگر به جان هم نياندازدشان و بینشان اختلاف نیافکند.
به گواه این سخن خدا که فرمود: «فَإِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا» و به یک بار بسنده نکرد و درآمد: «إِنَّ مَعَ الْعُسْرِ يُسْرا» [انشراح: ۶ و ۵] چنین نیست که پس از هر خوشی، ناخوشی آید و پس از هر ناخوشی، خوشی؛ بلکه در کنار همدیگرند این دو؛ نه پیدرپی. بارِ درهماند که نمیتوان از همدیگر سوایشان کرد. بگذار رکتر بگویم. هر نعمتی که میآید، جای نعمتی دیگر مینشیند و هر بلایی، جای بلایی دیگر. چنین نیست که نعمتی برود و محنتی بیاید و بس؛ بلکه نعمت و محنتی با هم میروند و نعمت و محنتی دیگر میآیند. آسانی بستهای است که یکیدو تا یا بیشتر دشواری هم در کنار خود دارد. همچنین بستهی دشواری هم خالی از آسانی نیست. همه چیز تنظیم و بالانس است در این عالم. تو اگر تا به حال، قانون «پایستگی ماده و انرژی» را شنیده بودی، قرآن «پایستگی همه چیز» را میگوید که فرمود: «قَدْ جَعَلَ اللَّهُ لِكُلِّ شَيْءٍ قَدْرا» [طلاق: ۳] و «إِنَّا كُلَّ شَيْءٍ خَلَقْناهُ بِقَدَر». [قمر: ۴۹] یعنی همان که امیرالمؤمنین علی علیهالسلام فرمود: «در هر جرعه و هر لقمهای، نصیبی نَفَسبُر یا گلوگیر وجود دارد»؛ «مَعَ كُلِّ جُرْعَةٍ شَرَقٌ وَ فِي كُلِّ أَكْلَةٍ غَصَص» پس هیچ کس نعمتی دریافت نمیکند الا این که نعمتی دیگر از کف بدهد؛ «وَ لَا يَنَالُ الْعَبْدُ نِعْمَةً إِلَّا بِفِرَاقِ أُخْرَى». [نهج البلاغه: حكمت ۱۹۱] اگر این است، پس نمیشود در این دنیا زیاد شاد بود، چرا که هر شادی، غمی دارد که اختصاصیِ خود اوست. همچنین آنقدرها هم نمیشود ناراحت شد، زیرا هیچ غمی را نمیشود از شادیهای اختصاصیاش جدا کرد. این قانون را اگر ندانی یا از آن غافل باشی، آنگاه با هر خوشی ذوقمرگ میشوی، اما یکدفعه ناخوشیهای اختصاصیاش بیهوا بر سرت خواهد ریخت و کوفتت میکند همهچیز را. و چنانچه محنتی بر سرت بیاید، همهچیز در نگاهت تیره و تار خواهد شد و نعمتهای اختصاصی این محنت را نخواهی دید. عکسهای امام را نگاه کن! آن عکس معروف که امام را سوار ماشین ساواک کرده بودند و آن یکی که در ترکیه #تبعید بود و عمامهای هم بر سر نداشت و عکسهایش در نجف و آن دیگری که امام لب مرز عراق و کویت، از اینجا رانده و از آنجا مانده بود و آفتابه در دست داشت #وضو میگرفت و یا آنهایی که در پاریس از او گرفتهاند و نیز عکس امام در هواپیمای پاریس ـ تهران که سرانجامش هیچ معلوم نبود و هم عکسهایش در اوج پیروزی هنگام فرود از هواپیما در ۱۲ بهمن. یک بار دیگر نگاهشان کن و مقایسه کن چهرهی امام را در این موقعیتهای پر فراز و نشیب روزگار. هیچجا امام اضطراب ندارد، هیچ کجا از جای دیگر ناراحتتر نیست و هیچجا خوشحالتر از جای دیگر نیست. امام بدجور قواعد بالانسکنندهی عالم در مشتش بود و خیلی وحشتناک با این قواعد #زندگی میکرد و خیلی ناجوانمردانه #آرام بود. میخواستم خیلی کوتاه در حد چند سطر این «قانون زیبای عالم» را با هم مرور کنیم و بعدش بچسبم به نعمتها و خوبیهای بلای کرونا. ولی حالا فکر میکنم همین جور باز اگر یادداشت را رها کنم و مثالها و نمونهها را به اندیشهی خواننده بسپارم، شاید بهتر باشد.
برای رومه حق 5
امشب محبین امیرالمؤمنین(ع) نه در کوچهخیابانهای شهر، که لابهلای کوچهپسکوچههای #اینستاگرام دنبال هیئت میگشتند. حوالهی ما هم افتاد به هیئت مجازی حاجمحمود کریمی. تا صفحه را باز کردم، بغضم ترکید و هایهای گریه کردم؛ کمی به خاطر غربت امیرالمؤمنین(ع) ـ که عقل و شعورم همین قدر قد داد ـ و بیشترش به خاطر غربت نوکر امیرالمؤمنین(ع) و خدا میداند چقدر برای مداح سخت است بیمستمع بخواند. ولی حاجمحمود از جان و دل میخواند و تا راه میداد، جلوی بغض و اشک چشمهایش را میگرفت و نفس میزد و از صدایش خرج میکرد؛ هم به جای خودش، هم به جای مستمعی که بدجوری جایش خالی بود. و من در طول برنامهی حاجی، آزادانه شر و شر اشک میریختم و هقهقکنان گریه میکردم؛ از بس که هیئت خونم کم شده بود؛ از بس تماشای تقلای نوکران امیرالمؤمنین(ع) برای زنده کردن نام مولایشان زیباست؛ از بس دلم سوخت برای این مداح بیمستمع، خصوصا آنجاهایی که حاجمحمود ناخودآگاه روی پایش میزد تا مستمع کف بزند یا آنجایی که دم میگرفت و از آن به بعدش دیگر نوبت میاندار و مستمعی بود که نبود. و شاید از بس برای مریضی و مرگ برادران و خواهرانم غصه خورده بودم این روزها. حاجمحمود مثل همیشه گاهی به چپ و راستش نگاه میکرد؛ انگار مستمعی داشت. شاید هم سهچهار نفری از عوامل برنامه بوده باشند آنجا و به آنها نگاه میکرد، شاید به در و دیوار و ستونها و شاید مستمعی را تصور میکرد و به او نگاه میکرد. ولی با اخلاقی که از شهدا خواندم و شنیدم، فکر نمیکنم آنقدرها هم هیئت امشب خلوت بوده باشد. حتما شهدا احساس مسئولیت کردهاند و پر کردهاند کیپ تا کیپ فضای هیئت را. نمیدانم این یادداشت به دست حاجمحمود میرسد یا نه، ولی میخواهم به او بگویم: «دمت گرم حاجیجان که کلاس نگذاشتی و نگفتی بدون مستمع نمیخوانم». امام میفرمود: «شبی که مأمورین ساواک مرا دستگیر کردند و با ماشین به تهران میبردند، دیدم نماز صبحم دارد قضا میشود اما هر چه اصرار کردم بایستند یا لااقل بگذارند وضو بگیرم، نگذاشتند. سرانجام قبول کردند بیآنکه از ماشین پیاده شوم، دستهایم را به جاده بزنم و تیمم کنم و همانجا در ماشین پشت به قبله نمازم را بخوانم». بعد امام فرمودند: «اگر در طول عمرم، یک نمازم را خدا بخواهد قبول کند، شاید آن نماز باشد». این هیئت بیمستمعی هم که امشب برگزار کردی حاجیجان، بعید نیست بهتر از بقیهی مجالست قبول شود و صلهاش متفاوت باشد. میخواهم از تو تشکر ویژه کنم و دعوتت کنم به چند خط روضه. ما که با روضههای شما زیاد گریه کردیم. یک بار هم اگر ما روضه بخوانیم و شما گریه کنید، جای دوری نمیرود. حاجیجان! شما هیچ وقت فکر میکردی چرخ روزگار جوری بچرخد که شب میلاد امیرالمؤمنین(ع) بیایی هیئت و مستمعی نباشد؟ خدایی احساس غربت نکردی؟ ذاکر اهل بیت باید مستمع داشته باشد؛ مگر نه؟! گاهی داغ یک سینهزن، جگر مداحش را خیلی میسوزاند! تازه مستمعهایت نمردند که! میاندارهایت سالمند و انشاءالله سالها زیر علم این هیئت، سینه بزنند. بنشین گریه کن بر آن امام غریبی که یکباره نگاه به دور و برش انداخت و دید همهی سربازانش گوشهکنار خیمهگاه افتادهاند و هر چه صدا میزند، کسی جواب نمیدهد. من و شما که نمیتوانیم عمق غربت حسین(ع) را درک کنیم، ولی فکر میکنم این روزها شما راحتتر بتوانی برای غربت و تنهایی حسین(ع) گریه کنی. نوش جانت.
هفدهم اسفندماه نود و اشک
برای رومه حق 5
آقا در نماز جمعه اخیرشان گفت: فریاد انتقامی که از ملت بلند شد سوخت موشک های نابودگر پایگاه آمریکایی را تامین کرد!
پس لابد ادامه کار تا کنده شدن کلک امریکا از منطقه هم بدون سوخت نمیشود. قرار نیست همه چیز امن و امان و وفق مراد باشد و هیچ چیزی حواسمان را پرت نکند تا از سر بیکاری به فکر انتقام سخت بیفتیم. اگر هر ویروس و چالش و پویش و ترندی بتواند حواسمان را تا اطلاع ثانوی پرت کند، پس برویم دنبال گردو بازی خودمان و کارهای بزرگ را بسپاریم به نسل های بعدی که بلکه آنها جوگیری ما را نداشته باشند. والله از خون حاج قاسم داغتر گیرمان نمیآید، اگر نتوانیم با این خون کار را تمام کنیم ول معطلیم. سپاه همان روزهای اول یک سیلی محکم زد و انصافا عالی زد. و پشت بندش آن خطای تلخ و ناگوار پیش آمد تا سنگ محکی باشد برای سنجش عیار انتقامخواهی ما. از آن روز به بعد هیچ سوختی به بچههای سپاه نرساندیم که کارشان را ادامه دهند. تنوعطلبی مردم و بالتبع رسانه نمیگذارد #انتقام_میگیریم را چند ماه ترند اول نگه داریم و تا کار تمام نشود ول نکنیم. الغرض توپ در زمین ماست، بچهها به خط زدهاند و فعلا سوخت و مهمات کم آوردهاند و ما همچنان مشغول گردوبازی!
یک پا متخصص شدیم هر کداممان در کرونا از بس کلیپ و یادداشت و مقاله و تحلیل و پیامک خواندیم دربارهاش. به درجه فوق اشباع هم رسیدیم و به جز اخبار و آمارهای جدید هیچ حرف تر و تازهای دیگر نمیشود یافت.
در این شرایط فقط صحبتهای آقا میتوانست بوی تازگی بدهد. اقا به دعایی اشاره کرد که کمتر کسی حواسش به آن بود. و باز مثل همیشه بدون هیچ نیش و کنایهای خیلی شیرین دستِ از بام افتادهها را گرفت و روی بام آورد؛ کسانی که زیادی به مسئولین بدبین بودند، آنهایی که هیچ تجمعی را نمیخواستند تعطیل کنند، آنهایی که با گرز علم و تجربه بر سر معنویات میکوفتند، آنهایی که خیلی بزرگش کرده بودند و آنهایی که به هیچ گرفته بودند قضيه را. وه که چه آقای نازنینی!
خدایا آقای ما همان جوری است که دوست داریم، ما را هم همان جوری کن که او دوست دارد.
آمریکاییها و آمریکاپرستان هر جا مسلمان مظلوم و ضعیفی میبینند تا جایی که میخورد میزنندش. چنان هم میزنند که قشنگ میفهمی چقدر دقّ دلی از اسلام و مسلمین دارند. سران مستکبر و طاغوتهای زمین هر چه از اسلام سیلی خوردهاند، تلافیاش را با سیلی زدن به مسلمانهای بی گناه و بیدفاع در میآورند. هر چه از اسلام سوختهاند به تلافیاش مسلمان میسوزانند تا کمی دلشان خنک شود. بخش دردناک قصه اینجاست که این سیلی محکم را آمریکا از ما و انقلاب ما خورده است، اما تلافیاش را سر مسلمانهای دیگر درمیآورد و ما هنوز اینقدر قوی نشدهایم که بتوانیم از همه مسلمانهای جهان دفاع کنیم. ما فقط در این حد قوی شدهایم که بتوانیم از مسلمانان لبنان و سوریه و عراق دفاع کنیم، اما هنوز قدرت و گستره نفوذمان جهانی نیست، یعنی هنوز در تراز سپاه امام زمان(عج) نیست. فدای قدمهای سربازان دلیر و رشید این انقلاب - با هر شناسنامهای که دارند - که نگذاشتند این مظلومیتها و صحنههای دلخراش در جای جای کشورهای اسلامی تکرار شود. و لعنت خدا بر کسانی که با گفتار و رفتارشان باعث تضعیف انقلاب میشوند و جلوی گسترش قدرتِ ظلمستیزِ انقلاب را می گیرند. اینها در ریختن خون مسلمانان مظلوم هند و کشمیر و یمن و میانمار و نیجریه شریکند. این خواب راحت و امنی که زیر سایه مجاهدتهای حاج قاسم و همسنگرانش داریم بیمسئولیت نیست.
شاخصهی سبکمغزان سطحینگر در طول تاریخ، انعطافناپذیری و بیاستعدادی در تشخیص اهم از مهم و برنتابیدن تغییر تکلیف است. در نگاه آنها ظاهر قرآن مطلقا محترم است، حتی اگر روزی به حکمیت صفین بیانجامد؛ خون مسلمان مطلقا حرام است، حتی اگر بر امیرالمؤمنین(ع) خروج کرده باشد؛ مناسک حج مطلقا خط قرمز است و باید به اتمام رساند، حتی اگر حسین بن علی(ع) قصد ترک مکه را کرده باشد؛ صلح با دشمن مطلقا گناهی نبخشودنی است، حتی اگر این صلح تصمیم حسن بن علی(ع) باشد. نمیفهمند گاهی باید فریاد زد و گاهی سکوت، گاهی باید جنگ کرد و گاهی صلح، گاهی مهمّی تحت الشعاع امر اهمّی قرار میگیرد، گاهی واجبی مثل حج تحت الشعاع جهادی که اوجب است قرار میگیرد، گاهی تنباکو به فراخور شرایط زمان و مکان به منزله محاربه با امام زمان(عج) میشود و مدتی بعد دوباره حلال میشود. چقدر این روحیههای خشک با اسلامی که مسلمان را پابهرکاب و آمادهی دریافت دستورهای جدید میخواهد ناسازگار است؛ اسلامی که زادگاهش مکه بود و بعد از 13 سال و همزمان با هجرت، زندگی در مکه را تا فتح مکه بر مسلمانان حرام کرد؛ اسلامی که چنان پیروانش را انعطافپذیر میخواهد که حتی قبلهاش را به قول قرآن فقط برای شناخت و شناسایی سبکمغزان انعطافناپذیر تغییر میدهد. و عجب چالش سنگینی این سبکمغزان خشک مقدس انعطافناپذیر با امام زمان(عج) خواهند داشت؛ امامی که به فراخور شرایط استثنایی و بیسابقهی زمان و مکان چنان دستورهای عجیب و ناآشنایی صادر خواهد کرد که انگار با دین جدیدی آمده است؛«يأتي بدين جديد».
از قرار معلوم رئیس جمهور بعد از این همه سال حرفِ فیک بیعمل، بنا دارد از این به بعد اول عمل کند بعد حرف بزند. زشت است جمهور، خانهنشین باشد و رئیس جمهور، یک پایش در پاستور و یک پایش در بیمارستانها و شهرهای پرآسیب! چه معنی دارد این کارها؟! مثل این است که رئیس جمهور مردم را به سادهزیستی و قناعت دعوت کند و خودش زندگی مرفه و شاهانه داشته باشد! مدیونید اگر فکر کنید زبانم لال رئیس جمهور ترسیده و این روزها بیشتر به فکر سلامتی خودش است تا سلامتی جمهور. بد نیست نمایندگان منتخب مجلس کارشان را با تصویب این لایحه دشت کنند؛ که من بعد برای تأیید صلاحیت نامزد ریاست جمهوری، نامزد محترم باید تست جگر بدهد که معلوم شود اساسا جگر دارد یا ندارد.
شاخصهی نفاق دشمنی با رهبر زنده و حی و حاضر جامعهی اسلامی است. به عبارتی مشکل منافقين با ولایت است؛ اگر ولی پیامبر باشد میگویند: «از بشر نباید اطاعت کرد.» اگر ولی امام باشد، با حفظ احترام پیامبر(ص) و سلام و صلوات بر او، با امام در میافتند. اگر ولی نائب خاص باشد، میگویند: «به شرطی حاضریم اطاعت کنیم که خود امام بگوید.» و اگر نائب عام باشد میگویند: «باز اگر نائب خاص بود یک چیزی! اما اینجوری اصلا!»
تکبری که باعث شد در امم سابق بسیاری از خودبرتربینان اطاعت از بشر را افت کلاس ببینند و بگویند: (وَ لَئِنْ أَطَعْتُمْ بَشَراً مِثْلَكُمْ إِنَّكُمْ إِذاً لَخاسِرُون) [مؤمنون:34] اگر امروز باشد، هیچ نیازی نمیبیند به همین شکل قدیمیِ ازمدافتادهاش رخ نشان دهد؛ بلکه خواهد گفت: «اگر از غیر معصوم اطاعت کنید ضرر کردید»!
همچنین آن تنبلمردمی که زحمت ایمان به غیب را به خود نمیدادند و به حضرت موسی(ع) میگفتند: تا خدا را عیان به ما نشان ندهی به تو ایمان نمیآوریم؛ (لَنْ نُؤْمِنَ لَكَ حَتَّى نَرَى اللَّهَ جَهْرَة) [بقره:55] اگر امروز باشند قطعا همان حرف را نمیزنند بلکه بروز شدهی آن را میزنند و خواهند گفت: «تا خود امام زمان(عج) نیاید و نائبش را به ما معرفی نکند ایمان نمیآوریم!»
قرآن دو نوع #اطاعت بر اقوام انبیا فرض کرده است؛ یکی اطاعت از خدا، دیگری اطاعت از پیامبر. شعار پرتکرار پیامبران هم تأکید بر همین دو نوع اطاعت بوده است؛ تقوا داشته باشید و از منِ #پیامبر اطاعت کنید؛ (فَاتَّقُوا اللَّهَ وَ أَطيعُون). اطاعت از خدا یعنی انجام حلال وحرام شریعت؛ یعنی همین نماز و روزه و حج و خمس و زکات و غیره؛ یعنی همین حلال و حرام احکام الهی؛ یعنی همین احکامی که در #توضیح_المسائل نوشته شده است و مراجع تقلید عهدهدار استباط و تنظیم و بیان آنهایند. به همهی اینها که عمل کنی تازه از خدا اطاعت کردهای. اما خود خدا اطاعت دیگری را بر من و شما فرض کرده است؛ اطاعت از رسول! (يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَطيعُوا اللَّهَ وَ أَطيعُوا الرَّسُولَ وَ لا تُبْطِلُوا أَعْمالَكُم) [محمد: 33] این اطاعت نماز و روزه نیست، اطاعت از دستورهای #ی و #اجتماعی پیامبر است(ص)، به فراخور زمان و زمین و شرایط و اوضاع. معلوم است جامعه در کنار برنامهی واحد ثابت (احکام خدا) به ت و برنامه و راهبرد نیاز دارد (احکام رسول). باید رهبری بالای سر جامعهی اسلامی باشد که اولویتها، راهبردها، احکام موقت، دشمن شمارهی یک و خیلی چیزهای دیگر را برایشان مشخص کند. و این همان چیزی است که بدجور روی مخ و اعصاب منافقین راه میرفت. آنها چندان با حکم خدا مشکلی نداشتند که با احکام رسول مشکل داشتند. راستراست میگفتند: یا رسول خدا! این حکم و دستورت از آن توست یا خدا؟! اگر از خداست اشکالی ندارد، اما اگر از توست حرف داریم! قرآن هم میگوید منافقين چندان نسبت به احکام خدا و آیات قرآن حساسیتی نداشتند که نسبت به پیامبر داشتند؛ ( وَ إِذا قيلَ لَهُمْ تَعالَوْا إِلى ما أَنْزَلَ اللَّهُ وَ إِلَى الرَّسُولِ رَأَيْتَ الْمُنافِقينَ يَصُدُّونَ عَنْكَ صُدُودا) [نساء:61]
کسانی که در زمان غیبت نسخهی کفایت "عمل به توضیح المسائل" میدهند؛ به عبارتی «اطاعت از خدا» را بس میدانند، معلوممان کنند آن شق دیگر اطاعت که «اطاعت از رسول» است، به کدام مجوز و بر اساس کدام آیهی محکمه یا دلیل عقلی تعطیل شد؟ و راستی منافقین بیچاره و بدبخت که همانند ابلیس، نه با «اطاعت از خدا» که با «اطاعت از رسول» مشکل داشتند و جهنمی شدند، چه گناهی کردند که در زمان غیبت به دنیا نیامدهاند؟ چگونه میشود فرض کرد چنین تخفیفی در دین آن هم در چنین رکن رکین دین که هیچ گاه خدا از آن کوتاه نیامده بود، در زمان غیبت پدید آمده است؟! اگر #ولایت_فقیه را قبول نکنند این خلل سیستمی در دین را آقایان چگونه حل میکنند؟!
تبریک و تسلیت امروز درهم است؛ مثل حال خودمان و اوضاع جامعه. شوخی و جدی این چند خط هم همین طور. آهای جماعت مداح و سخنران و مجری و مهمان و کارشناس و هر کی! مدیونید اگر زیارت حرمِ خلوت بیزائر به دلتان بچسبد! نامردید اگر وسط روضه و زیارت و گریهی تنهاییتان در کنار حرم امام رضا(ع) دلتان لک نزند برای سر و صدا و شور و همهمهی مردم! بیذوقید اگر کنار ضریح خالی بروید و با آرامش ببوسیدش و دلتان تنگ نشود برای یک فشار اساسیِ لای جمعیت! الفبای زیارت را نمیدانید اگر یک متری ضریحِ بیزائر بایستید و هوس نکنید تذکر یک خادم را که «آقا حرکت کن، اینجا نایست!» زیارتتان قبول، ولی کوفتتان باشد این تکخوری!
عید نوروز است و شهادت امام موسی کاظم(ع) و بیماری کرونا فراگیر و همه جا بسته است، حتی حرم امام رضا(ع).
درباره این سایت